در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
گرچه ذات و ماهیت سینما تصویر است و ماندگاری آن در خلق تصاویر جذاب و نگاتیوهایی که آرشیو میشود اما این قصه و داستان و روایت است که سینما را دیدنیتر میکند.
قصههایی که بیش از تصویر و قبل از اینکه در قاب دوربین قرار بگیرد به وسیله قلمها خلق شده و بر روی کاغذ حک میشود. رمان، ادبیات داستانی و نمایشی و در نهایت فیلمنامه ساختار و استخوانبندی سینما را میسازد و این منطق پیوند ناگسستنی بین کتاب و سینماست، بین کاغذ و ورق با دوربین.
برخی سینما و تلویزیون را به واسطه هژمونی تصویر، مانعی مهم در بسط فرهنگ کتابخوانی میدانند و مثلاً از منظر مکتب فرانکفورتی، سینما و تلویزیون را ابزاری مؤثر در گسترش عوامزدگی میدانند که ذاتاً با کتاب و مناسبات آن در تعارض است اما قطعاً میان این دومدیوم فرهنگی و فرهنگساز، دیالکتیک روشمند و نمادینی تصور میشود که متأسفانه کمتر در سینما و تلویزیون ما مورد استفاده قرار گرفته است.
واقعیت این است که در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
کمتر فیلمی را به یاد میآوریم که مثلا قصه آن، روایت نگارش یک کتاب باشد، یا داستان مشکلات یک نویسنده در نگارش و انتشار کتاب را دستمایۀ روایت خود قرار داده باشد یا شخصیت اصلی و قهرمان آن مثلا یک ناشر باشد.
البته فیلمهایی داریم که شخصیت محوری آن نویسنده است اما خود نویسندگی به مثابه شکلی از زیستن دراماتیزه نشده یا دستکم به اشارات و ارجاعات کوتاهی از آن بسنده شده است.