اهمیت «ای ایران» را هنگامی بیشتر درمی یابیم که یادآور شویم ما مردمانی کثیرالاقوام و با دیدگاههای فرهنگی و سیاسی متنوع هستیم و هر تلاشی برای یکدست کردن مصنوعی و اجباری و حکومتی و تحمیل سلیقه یکسان سیاسی و پوششی و هنری تنها بودجه بر باد ده است و وقت تلفکن و مبتذلترین شکل آن زیر عنوان خالصسازی از ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳ نتایج فاجعهباری به بار آورد اما ذیل ایران همنوا میشویم و چنین است که هر ایرانی با هر سلیقه سیاسی و فکری تا ای ایران را میشنود هیجانزده با احترام برمیخیزد و زیر لب زمزمه می کند.
هر چند نخستین اجرای سرود «ای ایران» روز پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۲۳ خورشیدی در تالار مدرسه نظامی در خیابان شیخ هادی تهران انجام شد و پس از آن به دستور وزیر وفت فرهنگ در رادیو ضبط و صفحاتی از آن تهیه کردند اما خبر آن دو سه روز زودتر در شهر پیچید و در ایران اشغالشده آن روزها موجی از امید ایجاد کرد.
بر این اساس امروز را هشتادمین زادروز سرود ملی «ای ایران» دانسته درباره رخدادی مینویسیم که ۸۰ سال است ایرانیان را فارغ از ایدیولوژی و گرایش سیاسی یه هیجان و وجد میآورد.
شاید تنها سرودی که از این نظر در حافظۀ جمعی ایرانیان با «ای ایران» همردیف باشد «ایران، ای سرای امید» - سرودۀ امیر هوشنگ ابتهاج - باشد اما این دومی را بیشتر میشنویم و لذت میبریم تا دستهجمعی بخوانیم.
مشهورترین روایت دربارهٔشکل گیری «ای ایران» همان است که نواب صفا در کتاب «قصه شمع» از قول شاعر «ای ایران»- دکتر حسین گلگلاب - آورده است:
«مهر 1323 بود. یک روز از خیابان هدایت رد میشدم. دیدم یک سرباز آمریکایی یک بقال ایرانی را کتک میزند. بسیار ناراحت شدم و با همان حال، به انجمن موسیقی خالقی رفتم و بی اختیار چیزی درست کردم. خالقی برای آن آهنگ ساخت و شد همان سرود معروف «ای ایران» که بنان آن را خواند. من بیشتر سرودهای حماسی ساختهام. یکی از آنها سرود «آذرآبادگان» است. آن هم تحت تأثیر حملۀ خارجیها بود.»
این روایت را اما خانم دکتر هما گلگلاب دختر شاعر و استادیار بازنشسته دانشگاه رد میکند و در شمارهٔ تازهٔ مجلهٔ تجربه هم به نقل از او آمده است:
« مرحوم اسماعیل نواب صفا کم لطفی کرده است. زیرا این روایت که آقای گل گلاب در خیابان راه می رفته و می بیند یک آمریکایی کشیدهای به گوش یک بقال می زند یا به سبزی فروش و او را تحریک می کند اصلا چنین چیزی نبوده بلکه یک عرق ملی بوده که پدر و آقای خالقی داشتند و این آهنگ را ساختند و باقی همه حاشیه است.»
(نادرستی این روایت را بعضی از این رو میدانند که در شهریور ۱۳۲۰ روسیه و انگلیس ایران را اشغال کردند و خبری از آمریکاییها نبود. بعد از آن پای آمریکاییها را محمد علی فروغی نخستوزیر و بعد از سقوط رضا شاه به ایران باز کرد تا اعلام کند ایران از حالت بیطرفی خارج شده و به متفقین پیوسته و محل کنونی کوی دانشگاه تهران هم به عنوان خوابگاه سربازان آنان ساخته و در نظر گرفته شد).
او تصویر پدر در سریال «معمای شاه» را هم غیر واقعی دانسته و گفته است: «فردی پاپیونزده را نشان دادند که گوشهای نشسته و دارد گریه میکند. در صورتی که شحصیت او هرگز این گونه نبود.» ناخرسندی دیگر خانم گل گلاب از نحوه نمایش پدر در نمایشی به نام «مرز پرگهر» است که کنار کوچه گلدان به دست ویولون میزنند و گریه میکنند!
دکتر حسین گلگلاب - شاعر سرود "ای ایران"
اما چرا هما گل گلاب با ترسیم این تصویر از پدر مخالف است؟ چون حسین گلگلاب هیچ شباهتی به تصویر سنتی شاعر شوریده در ادبیات ما ندارد و این شعر تنها بخش مشهورتر زندگی اوست و شاعری نمیکرده بلکه استاد دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران و گیاهشناس، مترجم، حقوقدان، نوازنده، جغرافیدان و واژهگزین بوده و بر خلاف آنچه در برخی متون آمده دکتری گل گلاب هم در ادبیات فارسی نبوده است.
این تصور البته به دو سبب است: یکی عضویت او در فرهنگستان و دیگری فارغالتحصیلی از مدرسۀ عالی حقوق و علوم سیاسی که این یکی هم هیچ ربطی به رشتۀ پزشکی نداشته است.
داستان دکتری او هم جالب است. رسالۀ تحقیقات خود در "گیاهشناسی" را ارایه داد و پذیرفته شد و به سرعت بر کرسی استادی دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران نشست و کتاب های گیاهشناسی او تدریس میشد. به گونه ای که دانشجویان با آثار او شروع میکردند و نه فقط دانشجویان رشتههای پزشکی و گیاهشناسی هر که در دوران تحصیل کمی از درس علوم خوانده باشد و اگر بعدتر در رشتۀ علوم تجربی دیپلم گرفته و زیستشناسی را به یاد داشته باشد با واژههایی چون «بازدانگان و نهاندانگان» آشناست یا با «گلبرگ و کاسبرگ و پرچم».
همۀ این واژهها را دکتر گلگلاب ساخته و کاملاً هم جاافتاده و کافیاست به یاد آوریم قبلتر چه میگفتند: بارزالتّناسل و عریانالبُذور و باید برای تمسخر کنندگان واژه سازی قابل توجه باشد.
چون این نوشته به بهانه ۸۰ سالگی «ای ایران» است نمی توان تنها بر نام شاعر درنگ کرد چرا که جاودانگی آن تنها به خاطر شعر نیست و آهنگ «روحالله خالقی» و صدای «غلامحسین بنان» نیز بی گمان در این ماندگاری نقش آفرین بودهاند.
اهل موسیقی میگویند هنر خالقی در این است که اگرچه در مایۀ «دشتی» ساخته اما مارشگونه شده و بر خلاف اتهام غالب به موسیقی سنتی/ دستگاهی ایرانی سوگزده و غمبار نیست ( و به تعبیر تند شاملو: موسیقی سیاه) بلکه نشاط حماسی شورانگیزی در آن جای حُزن مرسوم را گرفته است.
باز وقتی به نام بنان اشاره میشود جفاست اگر گفته نشود نخستین بار آن را یحیی معتمد وزیری خواند و بنان، دومین بود ولی به نام بنان ثبت شده طبعا به خاطر آن صدای مخملین. در روزگار ما البته دیگران نیز خواندهاند.
با این که «ای ایران» سرود ملی است و داعیه سرود رسمی نداشته ولی این تصور که با سرود رسمی رقابت میکند سبب شد هم پیش و هم بعد از انقلاب یک چند به آن بیتوجهی شود.
جدای ستایشها دو نقد هم متوجه آن بوده که هر دو قابل نقض است. اول این که تعبیر «مرز» برای ایران، نادرست است (مرز پرگهر) و مرز را گرداگرد میدانند در حالی که اولا دهخدا یکی از معانی مرز را «سرزمین» دانسته ثانیا اشاره به مرز شعر را مدرن کرده است.
دوم این که ناسیونالیسم این شعر یا سرودُ افراطی است و به شووینیسم پهلو میزند و ناسیونالیسم افراطی به شووینسیم میانجامد. اول بار صادق قطبزاده برای این سرود تعبیر «فاشیستی»را به کار برد در حالی که سه سال بعد از سقوط رضا شاه سروده شده بود.
بر این گفتهٔ رییس وقت رادیو و تلویزیون چندان خرده گرفته نشد چون روشنفکریِ ملی در آن زمان در محاق بود و با افول روشنفکریِ باستانگرایانه عصر پهلوی فضا در اختیار دو گونه روشنفکری بود: سوسیالیستی و مذهبی و طبعا «ای ایران»با این دو سنخیتی نداشت. از این رو هر چه روشنفکری ملی زندهتر شد «ای ایران» هم محبوبتر شد.
با این حال همچنان کمونیستها اصرار دارند ای ایران فاشیستی است و برخی هم از منظر اومانیستی و انسان گرایانه و این که در این سرود از انسان گفته نشده بلکه تنها بر خاک تاکید ورزیده شده. درست است که ای ایران از انسان بماهو انسان نگفته اما انسان ایرانی مخاطب آن است و وجه مشترگ ایرانیان را به آنان یادآور میشود و مانع انسانگرایی ایرانیان نیست.
از سینما و فیلم «ای ایران» ناصر تقوایی هم باید گفت. در داستان این فیلم مرحوم حسین سرشار این سرود را به کودکان آموزش میدهد و اگرچه کارگردان در شعر گلگلاب دست برده اما دیدنی است. آخرین بازی غلامحسین نقشینه هم در همین فیلم است. هم او که در «دایی جان ناپلئون» نقش دایی جان را جاودانه کرد .
هر چند خوشبختانه این سرود در سال 1396 و به شمارۀ 1395 در فهرست ملی «میراث فرهنگی ناملموس» به ثبت رسیده ولی جای آن در کتابهای درسی همچنان خالی است تا بچهها بخوانند و بدانند یک گیاهشناس هم میتواند ترانهسرا باشد خاصه این که نظام آموزشی مبتنی بر تستزنی بچه ها را تکبُعدی بار آورده و خیال میکنند اگر پزشکی بخوانند باید دور ادبیات را خط بکشند یا دیگر دنبال هنر نروند.
از این رو خیلی خوب است با کسی آشنا شوند که در دانشکدۀ پزشکی درس میداد، برای هنرستان هنرپیشگی نمایشنامه ترجمه میکرد، از مدرسۀ عالی حقوق فارغالتحصیل شده بود، فرهنگ اصطلاحات جغرافیا را نوشت، برای کارهای کلنل وزیری ترانه میسُرود و در فرهنگستان واژهگزینی میکرد و خود مانند خاصیتهای دارویی که درس میداد و معجونی بود از علم و ادب و هنر: زادۀ 27 مرداد 1276 خورشیدی که 22 اسفند 1363 خورشیدی چشم از جهان بست اما این روزها دوباره به یاد تولد «ای ایران» ۸۰ ساله میشود.
اهمیت «ای ایران» را هنگامی بیشتر درمی یابیم که یادآور شویم ما مردمانی کثیرالاقوام و با دیدگاههای فرهنگی و سیاسی متنوع هستیم و هر تلاشی برای یکدست کردن مصنوعی و اجباری و حکومتی و تحمیل سلیقه یکسان سیاسی و پوششی و هنری تنها بودجه بر باد ده است و وقت تلفکن و مبتذلترین شکل آن زیر عنوان خالصسازی از ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳ نتایج فاجعهباری به بار آورد اما ذیل ایران همنوا میشویم و چنین است که هر ایرانی با هر سلیقه سیاسی و فکری تا ای ایران را میشنود هیجانزده با احترام برمیخیزد و زیر لب زمزمه میکند و اگر چنین نباشد باید در ایرانی بودن خود تردید کند.