چرا نتانیاهو دو نقشه در دست داشت؟

چرا نتانیاهو دو نقشه در دست داشت؟

علم، سیاست و اجتماع

بی‌بی حین سخنرانی، دو نقشه در دست داشت و آن‌ها را «برکت» و «نکبت» نامیده بود. او در نقشۀ نخست، اسرائیل، عربستان سعودی، مصر و سودان را سبز کرده بود و پیکان سرخِ دوسویه ‌ایبه‌مثابۀ پل بین ائتلاف کشورهای آسیا و ائتلاف جهان‌شمول قرار داده بود. در نقشۀ دوم نیز سوریه، عراق و ایران را با رنگ تیره، در قالب ائتلافی بازدارنده بین خاورمیانه و اروپا نشان می‌داد.


«توماس فریدمن»، تحلیل‌گر ارشد، روزنامه‌نگار و پژوهشگر سیاسی است. محور آثار و نوشته‌های او جهانی‌شدن، تجارت‌خارجی، محیط‌زیست و به‌ویژه سیاست‌های غرب آسیا و خاورمیانه است. مقالاتش بازتاب‌ وسیعی در رسانه‌های جهان دارد و ۳ بار برندۀ «جایزۀ پلیتزر» شده است. او نویسندۀ هفت کتاب از جمله «از بیروت تا اورشلیم» است که برندۀ جایزۀ ملی کتاب شده. فریدمن، ستون‌نویسِ افتخاریِ نیویورک‌تایمز است. او در این مقاله به چراییِ جنگ‌های کنونی به‌ویژه جنگ در خاورمیانه پرداخته، از ظهور عصر جدیدِ ائتلاف‌ها در روابط بین‌الملل سخن گفته و مناقشات موجود را از منظر تقابلِ دو ائتلافِ یکپارچۀ جهانی یعنی «ائتلاف دموکراتیک(جهان‌شمول)» و «ائتلاف اتوکراتیک(مقاومت)» شرح داده است. از نظر فریدمن، برای فهم حملات ویرانگرانۀ اسرائیل به حزب‌الله و مواجهۀ یکپارچۀ ائتلاف نخست با ایران، روسیه، کرۀ شمالی و حتی چین، باید ماجرا را در چارچوب تقابل گسترده‌تری قرار داد که جایگزین جنگ سرد شده و سمت‌و‌سوی روابط سیاسی را در دنیای نوین مشخص می‌کند.

  *شایان ذکر است که مقالات ترجمه‌شده در این بخش، صرفاً بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.  
➖➖➖➖➖➖➖➖➖   
    در مقالات تحلیلی که پس از تهاجم هفت اکتبر حماس به اسرائیل نوشته‌ام، همواره به این نکته اشاره کرده‌ام که ما دیگر در زمانۀ «جنگ سرد» یا «پساجنگ سرد» نیستیم. اکنون در دورانِ «پس از پساجنگ سرد» به سر می‌بریم؛ دورانی که خصیصۀ اصلیِ آن «ائتلاف دیپلماتیک» بین کشورهای ذینفع است. از سویی شاهد «اائتلاف جهان‌شمول»  و همبستگیِ دموکراسی‌هایی هستیم که هماهنگ با هم، در لوای ایالات متحده، نظر به آینده‌ دارند و برنامه‌هایی مثل ادغام اقتصادی، جهانی‌شدن، انطباق با تغییرات اقلیمی و همکاری برای رویارویی با چالش‌های جهانی را دنبال می‌کنند و از سوی دیگر با «ائتلاف مقاومت» به رهبری روسیه، ایران و کرۀ شمالی مواجهیم؛ حکومت‌های اقتدارگرایی که از ضدیت با ائتلافِ نخست به رهبری آمریکا برای توجیه اقداماتی مثل نظامی‌کردن جوامع و سیطرۀ آهنین بر قدرت مدد می‌گیرند. 

 

   «چین» پا در هر دو ائتلاف دارد. اقتصادش در گرو رابطه با ائتلاف جهان‌شمول است و در بسیاری از غرایز و منافعِ اقتدارگرایانه نیز با ائتلاف مقاومت هم‌داستان است. باید جنگ‌های اوکراین، غزه و لبنان را در چارچوب همین رویاروییِ جهانی دید.  به عنوان مثال، «اوکراین» در تلاش برای پیوستن به ائتلاف نخست، رهایی از مدار روسیه و پیوستن به اتحادیۀ اروپا بود. «اسرائیل» و «عربستان سعودی» هم می‌کوشیدند با عادی‌سازی روابط، دامنۀ ائتلاف خاورمیانه را گسترش دهند. 

  روسیه عزمش را جزم کرد تا از پیوستن اوکراین به ائتلاف غرب یعنی اتحادیۀ اروپا و ناتو جلوگیری کند و ایران، حماس و حزب‌الله نیز همۀ توانشان را به کار گرفتند تا مانعِ پیوستن اسرائیل به ائتلاف شرق و تعامل با عربستان سعودی شوند. اگر اوکراین به اتحادیۀ اروپا می‌پیوست، چشم‌انداز اروپای «یکپارچه و آزاد» کامل می‌شد و کلپتوکراسیِ پوتین در روسیه به حاشیه می‌رفت. 

 

  [م. کلپتوکراسی یا چپاول‌گرایی از مشخصه‌های حکومتی است که عامۀ مردم را فدای افزایش ثروت و قدرت سیاسیِ طبقۀ حاکم می‌کند و عموماً با اختلاس در بودجه‌های دولتی همراه است. این نوع حکومت بیشتر در کشورهای توسعه‌نیافته و رژیم‌های دیکتاتوری با اقتصاد دولتی که مردم از آگاهی اندکی برخوردارند، به حقوقشان واقف نیستند و به بلوغ سیاسی و فرهنگی نرسیده‌اند، پدیدار می‌شود. چپاول‌گرایی بیشتر در کشورهای جهان سوم رخ می‌دهد؛ کشورهایی که اقتصادشان بر پایۀ استخراج منابع و اقتصاد رانتی است. در این جوامع فساد، دزدی، رشوه‌خواری و رانت‌بازی رواج می‌یابد و طبقه‌ای ناراضی شکل می‌گیرد که همان عامۀ مردم‌اند. از آسیب‌های کلپتوکراسی این است که فساد را از سطوح مدیریتیِ کلان به سطوح خُرد اشاعه می‌دهد و هرکس در هر جایگاهی، بسته به میزانِ نفوذ و توانایی‌اش دست به چپاول می‌زند.]

  اگر اسرائیل مجال عادی‌سازیِ روابط با عربستان سعودی را می‌یافت، ائتلاف مشارکت در آن منطقه شکل می‌گرفت؛ ائتلافی که پیش‌تر با «پیمان ابراهیم» به رابطۀ  مسالمت‌آمیز  اسرائیل و کشورهای عربی منجر شده بود و بدین‌سان شبه‌نظامی‌ها و حامیانشان را منزوی می‌کرد.

  [م. پیمان ابراهیم، قرارداد صلح اسرائیل، امارات متحدۀ عربی و ایالات متحده است که در ۱۳ اوت ۲۰۲۰ منعقد شد و شامل توافقنامۀ صلح اسرائیل و امارات و توافقنامۀ عادی‌سازی روابط بین بحرین و اسرائیل است. از زمان صلح مصر در سال ۱۳۵۷ و صلح با اردن در سال ۱۳۷۳، این اولین باری بود که کشوری عربی با اسرائیل رابطۀ عادی برقرار می‌کرد.

 
مفاد این پیمان، صلح، همکاری و روابط سازندۀ دوستانه و دیپلماتیک بود و در کاخ سفید به امضای وزیران امور خارجۀ بحرین و امارات و بنیامین نتانیاهو رسید. هرچند بحرین و امارات هرگز درگیر جنگ با اسرائیل نبودند، اما کشورهای خلیج فارس از زمان استقلالشان در سال ۱۹۴۸، اسرائیل را تحریم کرده بودند. کشورهای عربی طی این سال‌ها به تدریج روابط پنهانی با اسرائیل برقرار کردند. دولت فلسطین هم در اعتراض به توافق‌های دوستانه از نقش خود به عنوان رئیس اتحادیۀ کشورهای عرب خارج شد. این پیمان صلح مزین شد به نام ابراهیم که پیامبر یهودیان و مسلمانان و نیای مشترک آن‌ها است.] 

  آخر هفته با «اوریت پرلوف» گفتگو می‌کردم که رسانه‌های اجتماعیِ عرب‌زبان را در مؤسسۀ مطالعات امنیت ملی اسرائیل بررسی می‌کند. او در دیدارمان به واکنش ضدجنگِ کاربران در رسانه‌های اجتماعی از سراسر لبنان و جهان عرب پرداخت و خواسته‌اش از دولت لبنان این بود که آتش‌بسِ یک‌جانبه اعلام کند تا ارتش لبنان بتواند کنترل جنوب کشور را به دست آورد و آرامش را را به مرزها برگرداند.

   پرلوف توضیح داد که لبنانی‌ها نمی‌خواهند بیروت هم مانند غزه ویران شود و از برپاشدنِ دوبارۀ جنگ داخلی واهمه دارند. مردم به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهند لبنان درگیر جنگ با اسرائیل شود. مردم منطقه از ائتلافِ مقاومت خشمگین‌اند و می‌خواهند راهی به صلح بجویند. مردم ناامید، هراسان و در تب‌و‌تاب‌اند. آن‌ها نیاز به اقدام راهبردی برای حل‌و‌فصلِ مناقشات دارند؛ راهی دیپلماتیک برای پرهیز از خشونت؛ چشم‌اندازی پایدار برای لبنانی‌ها، اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها.

  دولت بایدن و هریس در حال ایجاد شبکه‌ای از اتحادها برای توانمندکردنِ ائتلاف دموکراتیک‌ است؛ شبکه‌ای متشکل از ژاپن، کره، فیلیپین، استرالیا، هند، عربستان سعودی، مصر، اردن، اتحادیۀ اروپا و ناتو. سنگ بنای این پروژه، عادی‌سازی روابط بین اسرائیل و عربستان سعودی است. سعودی‌ها نیز آمادۀ همکاری هستند، مشروط بر اینکه اسرائیل موافقت کند تا مذاکرات با تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانۀ باختری پیرامون «راه حل دو کشوری» سر بگیرد.

   به سخنرانی بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل در مجمع عمومی سازمان ملل بسیار دقت کنید. او تقابل ائتلاف‌های «مقاومت» و «مشمولیت(جهان‌شمول)» را که جان سخنِ این مقاله است، به خوبی دریافته. سخنرانی او در سازمان ملل، حول همین تقابل ایراد شد. چرا این حرف را می‌زنم؟ چون همان‌طور که دیدیم، بی‌بی حین سخنرانی، دو نقشه در دست داشت و آن‌ها را «برکت» و «نکبت» نامیده بود. او در نقشۀ نخست، اسرائیل، عربستان سعودی، مصر و سودان را سبز کرده بود و پیکان سرخِ دوسویه ‌ایبه‌مثابۀ پل بین ائتلاف کشورهای آسیا و ائتلاف جهان‌شمول قرار داده بود. در نقشۀ دوم نیز سوریه، عراق و ایران را با رنگ تیره، در قالب ائتلافی بازدارنده بین خاورمیانه و اروپا نشان می‌داد.

جنگ در خاورمیانه بر سر چیست و چه باید کرد؟

  اگر به نقشۀ راهنمای بی‌بی توجه کنید، می‌بینید که اسرائیل هیچ مرزی با غزه و کرانۀ باختری ندارد. گویی قبلاً به هم ضمیمه شده‌اند. هدف اسرائیل همین سیطرۀ بی‌مرز است که سمت‌و‌سوی بحث ما را مشخص می‌کند. بی‌بی می‌خواهد به جهان اعلام کند که ایران و نیروهای نیابتی‌اش، مانع اصلی شکل‌گیریِ ائتلاف جهان‌شمول در اروپا، خاورمیانه، آسیا و اقیانوسیه هستند. عاجزانه تقاضا می‌کنم که تفسیرش چنین نباشد، زیرا سنگ بنای این اتحاد، عادی‌سازی روابط عربستان و اسرائیل بر مبنای آشتیِ اسرائیل و فلسطینی‌های میانه‌رو است.

  اگر اسرائیل به همین سیاق پیش برود و با تشکیلات خودگردانِ اصلاح‌طلبِ فلسطینی که پیش‌‌تر «معاهدۀ صلح اسلو» را پذیرفته، باب گفتگو حول تشکیل دو کشور مستقل برای دو ملت را باز کند، ضربه‌ای دیپلماتیک و استراتژیک به جناح مقابل وارد خواهد کرد. انتخاب هم‌پیمان مناسب، بهترین اقدام است و بر قدرت حملات پیشین می‌افزاید. بی‌بی در اتحاد با عربستان و تکمیل حلقۀ ائتلافِ جهان‌شمول، نیروهای «مقاومت» در منطقه را به‌طورکامل منزوی می‌کند و سپر دروغین‌ِ دفاع از آرمان‌های فلسطین را بر زمین خواهد انداخت‌. هیچ‌چیز نمی‌تواند مؤثرتر از این باشد و ایران، حماس، حزب‌الله، روسیه و حتی چین را به مخمصه بیندازد.

   [م. پیمان اسلو، نخستین موافقتنامه بین حکومت اسرائیل و سازمان آزادی‌بخشِ فلسطین (ساف) بود که در سال ۱۹۹۳ به امضای دو طرف رسید. پیمان اسلو، تلاش برای تعیین چارچوب مشخصی بود که باید به حل‌وفصل کامل منازعۀ اسرائیل و فلسطین می‌انجامید. مذاکراتی که منجر به امضای این پیمان شد، مخفیانه در اسلو، پایتخت نروژ انجام شد و در ۲۰ اوت ۱۹۹۳ خاتمه یافت. این پیمان به‌طور رسمی در ۱۳ سپتامبر ۹۳ در واشینگتن‌دی‌سی با حضور یاسر عرفات، اسحاق رابین و بیل کلینتون به امضا رسید.

    
   پیمان صلح اسلو، تشکیلات خودگردان فلسطین را به‌عنوان نهاد اداریِ موقت، مقرر کرد و قرار بر این بود که فقط برای یک دورهٔ پنج ساله اعتبار داشته باشد تا جای خود را به توافق دائمی بدهد. مسائلی چون وضعیت اورشلیم (بیت‌المقدس)، آوارگان فلسطینی، شهرک‌های اسرائیلی، امنیت و تعیین مرزها بایستی در توافق دائم، حل‌وفصل می‌شدند. ساف در پیمان اسلو، دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت و کاربرد خشونت را محکوم کرد. اسرائیل نیز ساف را به عنوان نمایندۀ قانونی مردم فلسطین به رسمیت شناخت و یاسر عرفات اجازه یافت به فلسطین بازگردد. امضای این پیمان موجب شد تا جایزۀ صلح نوبل ۱۹۹۴ به‌طور مشترک به یاسر عرفات، اسحاق رابین و شیمون پرز تعلق گیرد.]

  نتانیاهو باید جسور باشد، عزمش را جزم کند و قدم در راهی بگذارد که می‌تواند مخاطره‌آمیزتر ولی مهم‌تر از حذف رهبر حزب‌الله باشد. او باید از جماعت محافظه‌کار اسرائیل دست بکشد.

  [م. فریدمن از پارتی‌آف‌گاد، ائتلافی متشکل از شهرک‌نشینان یهودی و مسیحیان راست افراطی، پشتیبانِ مقتدرِ بی‌بی سخن می‌گوید و به کنایه این گروه را حزب‌اللهِ اسرائیل خطاب می‌کند.]

    آن‌ها از او می‌خواهند تا سیطره بر قلمرو یکپارچۀ رود اردن تا دریای مدیترانه را از دست ندهد و هیچ مرزی در این منطقه قائل نشود. احزاب تندرو، نقشۀ سازمان مللِ او را ترسیم کرده‌اند و نخست‌وزیر را به قدرت گماشته‌اند، اما بی‌بی باید احزاب میانه‌رو اسرائیل را جایگزین کند تا در پیشبرد پروژۀ صلح و ایجاد ائتلاف جهانی، هم‌پیمانِ او باشند.

   نخست‌وزیر اسرائیل در این برهه با چالش‌های بزرگی مواجه است و باید واقف باشد که پنجه در پنجه شدنِ ائتلاف‌ها تبعات مهمی دارد. بی‌بی باید با حزب‌اللهِ اسرائیل هم وداع بگوید.