نخستین روز مهرماه، سالروز محمدرضاشجریان است و غریب آن که نوزدهمین روز پائیز هم سالمرگ او و انگار میان آن حنجره و مهر پیوند و خطی ناگشودنی و سربه مهر در کار بود.
مهر که وزیدن می آغازد سالروز گام نهادن خنیاگر و بلبلی خوش الحان بر این خاکدان است که براستی تجسم کلام پرفروغیست که نالید "تنها صداست که می ماند"...براستی کدام صداو نوا چنین توانست دالان تاریک عدم را سرکند و به گاه پرسش همبلاد نشابوری اش که "کو کوزه گر و کوزه فروش؟" بی الحاح در دل تاریک تاریخ به نوای حریر بنگارد "ز دست محبوب ندانم چون کنم/وز هجر رویش دیده جیحون کنم/یارم چو شمع محفل است/ دیدن رویش مشکل است/سرو مرا پا در گل است"...
نخستین روز مهرماه، سالروز تولد محمدرضاشجریان است و غریب آن که نوزدهمین روز پائیز هم سالمرگ او و انگار میان آن حنجره و مهر پیوند و خطی ناگشودنی و سربه مهر در کار بود.
نگاشتن برای زادروز که طبعا روزیست لبریز شادی و امید با وازگانی گلفشان و عطرچکان همراه است و چه کنیم با متولدی که بر مماتش آگاهیم و می دانیم "دگر به آفتاب سلام نخواهد کرد؟"انگار تولد شمع مرده است و چراغ کشته و نورری که در پستوی خانه نهان گشته وشهر کوران است و مویه گری حوران بر تن بی جانی که تنها یاد است و یاد را شادمانی می برازد؟ شجریان اما زندگی را به تمامی در کام کشید.لاجرعه و بی اعتراض و اعراض...به راه دلش رفت و از دل قدر و صدر و نیز زر و جامهی زربفت یافت و تا باد چنین بادا هم.