نظر افلاطون دربارۀ «موسیقی»

نظر افلاطون دربارۀ «موسیقی»

هنر موسیقی، ادبیات و نگارگری

به گفته افلاطون، موسیقی می‌تواند عقل را به یک معنا دور بزند و به درونی‌ترین بخش‌های روح انسان نفوذ کند؛ نفوذی که نتیجۀ آن تأثیرگذاری بر شخصیت انسان خواهد بود.


در این مطلب مروری خلاصه و موجز بر دیدگاه افلاطون در مورد موسیقی و تأثیر آن بر انسان خواهیم داشت.

نفوذ موسیقی در روح

به گفته افلاطون، موسیقی می‌تواند عقل را به یک معنا دور بزند و به درونی‌ترین بخش‌های روح انسان نفوذ کند؛ نفوذی که نتیجۀ آن تأثیرگذاری بر شخصیت انسان خواهد بود؛ افلاطون در جمهوری می‌نویسد: «زیرا بیش از هر چیز ریتم و هارمونی به درون روح راه پیدا می کند و قوی‌ترین سیطره را بر آن پیدا ممی‌کند».

موسیقی در تربیت کودک

افلاطون در کتاب قوانین می‌نویسد: «همه حیوانات خردسال به طور طبیعی پر از شور و هیجان هستند و از این رو نه بدن و نه صدای خود را نمی‌توانند آرام نگه دارند. آنها دائماً در حال گریه و فریاد و جست و خیز هستند، اما در حالی که هیچ حیوان دیگری نمی‌تواند احساس نظم و هماهنگی را دریابد، نوع بشر یک استثناست که می‌تواند از کودکی نظم را ادراک کند. نظم در حرکت را ریتم، نظم در بیان را «کوک»، و نام ترکیب این دو را هنر موسیقی می‌گذاریم».

به همین جهت است که افلاطون برای تربیت کودکان و پرورش آن‌ها به سمت یک نظم روحی مناسب، موسیقی را بخشی از یک برنامۀ تربیتی درست و کامل به شمار می‌آورد.

در بیان او، کودکان در ابتدا باید دو نوع آموزش ببینند. یکی ژیمناستیک برای نظم یافتن و رشد بدن و دوم موسیقی برای نظم دادن و تقویت روح. اینها در کنار هم باعث ایجاد یک فرد متعادل می شود.

افلاطون نتیجه می گیرد که موسیقی می‌تواند شنونده را از نظر عاطفی برانگیزد و به او یک احساس «درست» بدهد که باعث سوق یافتن او به سمت فضایل و خصلت‌های نیک اخلاقی شود.

او مثال مادری را می‌زند که فرزندش را شب با لالایی می‌خواباند؛ این مادر از نظر افلاطون دریافته است که راه درست خواباندن کودک سکوت و سکون نیست بلکه یک حرکت منظم همراه با صدایی است که دارای نظم و هماهنگی موسیقایی است.

موسیقی چگونه شخصیت را شکل می‌دهد؟

افلاطون قدرت موسیقی را در توانایی آن در حکایت کردن از احساسات گوناگون می‌بیند. او در «جمهوری» می‌نویسد که چگونه شنونده می‌تواند انواع احساسات مانند «هوشیاری، شجاعت، آزادگی و بلندنظری را در آوای موسیقی تشخیص دهد».

وقتی کسی به موسیقی گوش می‌دهد از نظر افلاطون در نهایت با حرکت احساسی آن هماهنگ می‌شود و آن احساس را در خود تقویت می‌کند. به این ترتیب یک موسیقی خوب نه تنها شنونده را به حرکت در می‌آورد، بلکه او را به یک حالت عاطفی خوب (فضیلت) سوق می‌دهد.

در نهایت، آخرین تأثیر موسیقی خوب روشی است که ذهن را برای یادگیری آماده می کند. افلاطون استدلال می کند که موسیقی میل به دانستن را برمی انگیزد و در عین حال ادراکات را تیزتر می کند.

خطر موسیقی

اما تمام این ویژگی‌ها و تمام این قدرت‌هایی که در موسیقی وجود دارند، در عین حال می‌توانند آن را به یک عامل بسیار خطرناک برای فرد و جامعه تبدیل کنند. نفوذ عمیق موسیقی در روح همانطور که می‌تواند روح را سامان ببخشد، همچنین می‌تواند سامان آن را از بین ببرد و موجب پریشانی و آشوب شود. تنها موسیقی «خوب» است که می‌تواند تاثیرات مثبتی بر روی روح بگذارد.

به همین جهت است که افلاطون فکر می‌کند در یک جامعۀ آرمانی همیشه باید داورانی وجود داشته باشند که برای موسیقی حد و حدود تعیین کنند و موسیقی‌هایی را که می‌توانند باعث شوند احساسات و عواطف منفی بر عقل غلبه کنند را از جامعه کنار بگذارند.

افلاطون در «جمهوری» این مضمون را مطرح می‌کند که امکان ندارد نوع موسیقی جامعه‌ای عوض شود و نظام‌های اجتماعی و سیاسی آن از تغییر مصون بمانند. موسیقی بد می‌تواند فرد و جامعه را به سمت ضعف یا شر سوق بدهد.

بهترین موسیقی چیست؟

به گفته افلاطون همه انسان‌ها توانایی درک ریتم و ملودی را دارند و از آن لذت می برند، اما در این مورد همه ما یکسان نیستیم. هر فردی جذب ریتم‌ها و ملودی‌های خاصی می‌شود که با حالات روحی او سازگارتر هستند.

به تعبیر او کیفیت یک موسیقی را می‌توان با مخاطبی که از آن لذت می‌برد سنجید. او می‌نویسد: «ما باید این را بپذیریم که بهترین موسیقی آن است که بهترین انسان، و تربیت‌یافته‌ترین انسان را به وجد بیاورد، و بیش از همه، کسی را که در خصلت‌های نیک و تربیت برتر است، خشنود کند.»